درد و دل یه بچه انقلابی



 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ابر و باد و مه و خورشید وفلک در کارند/تا تو نانی به کف آری و به غفلت مخوری

حال خوش معنوی فقط به نماز خواندن و مناجات های شبانه در مسجد و .نیست 

چرا پیامبر(ص) گاهی کعبه را رها می‌کرد و برای عبادت به کوه می‌رفت؟

چرا پیامبر(ص) که ثواب عبادت در کنار خانۀ کعبه را می‌دانست، گاهی آن را رها می‌کرد و برای عبادت به کوه می‌رفت؟ چرا ایشان دست از کوهنوردی برنمی‌داشت؟ مگر ایشان در کوه چه می‌دید و چه بهره‌ای می‌برد؟

امام هادی(ع) می‌فرماید: پیامبر(ص) به کوه حرا می‌رفت و آثار رحمت خدا در طبیعت را می‌دید و متذکر حضرت حق می‌شد» ایشان مسیر رشد و نموّ شخصیت پیامبر(ص) را در طبیعت توصیف می‌کند و این راه برای همۀ ما باز است.

وقتی امام رضا(ع) می‌فرماید نگاه به دریا عبادت است(صحیفه امام‌رضا(ع)/۹۰) ما انتظار داریم اهالی معنویت و انقلابی‌گری در کنار دریاها یادمان‌های معنوی و عبادتگاه برقرار کنند؛ البته این کار با وجود تفریح‌گاه‌ها منافاتی ندارد.

برای اینکه خدا را شناخت باید سیر افاقی و انفسی داشته باشیم .باید از جلوه های خدا به خداوند رسید .

وقتی جای سرسبزی میروی ،وقتی نگاهی به کوهی می کنی ،وقتی رودخانه ایی رو میبنی ، وقتی حیوانات زیبا را تماشا میکنی و هزاران

چیز دیگر که همه جلوه گر خدای متعال اند این همه عبادت اند چون تو داری خدا را می بینی .چه چیزی از این بالاتر

نمیشود به ذات خدا پی برد ولی از جلوه ها وسیر افاقی و انفسی میشود به خدا رسید .

طبیعت‌گردی باید از رفتارهای رایج بین مؤمنین باشد
زشت است که مؤمن، تفریح معنوی در طبیعت نداشته باشد!

انس با طبیعت، یکی از ویژگی‌های مؤمن است، ولی متأسفانه در جامعۀ ما طبیعت‌گرایی از ویژگی‌های مؤمنین تلقی نمی‌شود.

آدم باصفا از طبیعتِ بکر-که تسبیح‌گوی خداست- لذت و بهرۀ معنوی می‌بَرد. اصل طبیعت‌گردی برای مؤمنین و کسانی است که نور و معنویت طبیعت ‌را حس می‌کنند.

خوب است مسجدی‌ها به‌صورت هفتگی خانواده‌ها را به دل طبیعت ببرند. خیلی زشت است که انسان مؤمن، تفریح معنوی در طبیعت نداشته باشد!

وقتی شما اهالیِ معنویت، از طبیعت لذت نبردید، نهی از منکر شما هم زیاد اثر ندارد! خودت باید ده برابرِ آن گنهکار از طبیعت لذت ببری و الا وقتی بگویی از طریق گناه، لذت نبر» می‌گوید: پس شادیِ دین شما کجاست؟!»

وقتی از آسیب‌های اینترنت و فضای مجازی صحبت می‌کنیم، باید بگوییم که جایگزین آن چیست؟ کسی که با طبیعت ارتباط عمیق پیدا کند، دیگر برای تفریح و سرگرمی به‌سراغ فضای مجازی نمی‌رود که همه‌چیز را از پشت شیشه ببینید!

در این ایام تعطیلات نوروزی بهترین فرصتی بود برای اینکه از طبیعن بکر حداکثر استفاده را کنیم .


بسم الله الرحمن الرحیم

روزهایم سپری می شد،داشتم در این شهر آلوده و پر از آلاینده گناه سر می کردم که ناگهان کسی مرا به سفری به شهر پاکی ها سفری از جنس نور دعوت کرد .(جریانش مفصله که اصلا چجوری رفتم ،خودم هم باورم نمیشد )بدون هیچ امادگی راهی شهر نور و زیبایی شدم .به این جمله راوی بزرگ حاج حسین یکتا ایمان اوردم که همیشه میگفت :این سفر نه رزقه نه روزی فقط دعوته .واقعا مرا دعوت کرده بودن تا مرا سر سفره پاکیزگی قراربدهند و به قول حاج حسین یه چیزی به کامم بچن .قبل از این سفر سردرگم بودم و روزم رو به راحتی شب می کردم بدون هیچ هدفی بدون هیچ دغدغه ایی و بدون هیچ انگیزه ایی ،و به معنای واقعی کلمه خیلی احساس تنهایی میکردم و خیلی توی خودم بودم .

خسته شده بودم تا اینکه شهدا منو دعوت کردن و منو راهی سفر راهیان نور کردن .

توی مسیر همش داشتم این نوا رو گوش میدادم .من علاوه بر خودم ده تا دانش آموزی که یه جوری من مربیشون بودم رو هم با خودم بردم، اینجوری بگم شهدا به واسطه این ده تا دانش اموزی که اصلا بویی از شهدا نبرده بودن منو هم دعوت کرده بودن .این بچه ها خیلی اوضاشون خراب بود اینگار نه انگار داریم میریم به جای معنوی انگار داریم میریم سفر شمال .خلاصه ما توی راه هم بازی کردیم هم بحث علمی کردیم و هم یه دوره اعتقادی هم گذاشتیم که بچه ها خوب استقبال کردن .
تا اینکه رسیدیم به مناطق جنوب .ما تقریبا همه مناطق جنوب رو توی این سه چهار روز رفتیم که من فقط از چهار جایی که واقعا برا من بهترین جاهای دنیا بود تعریف می کنم .اولین جا اروند رود هست .من قبلا رفته بودم توی مسیر رسیدن به کنار اروند من با بچه ها صحبت می کردم و از این رود وحشی که وحشی ترین رود جهان است صحبت کردم و اینکه گذشتن از این رود خیلی سخته و اینکه در دفاع مقدس یکی از معجزات شهدا ،که ثمره ایمانشان بود همین گذشتن از این رود خروشان و وحشی هست .این رود ظاهری ارام ولی باطنی طوفانی  داره .وقتی رسیدیم به کنار رودخانه حاج حسین کاجی یکی از معروف های روایتگری شهدا شروع کرد صحبت کردن اینقدر زیبا صحبت کرد که همون بچه هایی که بویی از شهدا نبرده بودن اروم اروم اشک از گوشه های چشمشان سرازیر شد .پیشنهاد میکنم حتما صوت صحبت های ایشون رو گوش کنید .دومین جا شلمچه بود .غروب شلمچه هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه نماز مغرب و عشا رو اونجا خوندیم و راهی شدیم بریم برای شنیدن صحبت کسی که راه رو من از صحبتاش پیدا کردم پیشنهاد می کنم چشم سرتون رو ببندید و چشم دلتون رو توی شلمچه باز کنید و گوش کنید به صحبت های حاج حسین یکتا .ادرس دریافت صوت ،در کانال راوی مدیا است توی تلگرام با موضوع شب های بله برون .
سومین جا پادگان میشتاق بود توی مسیر رسیدن به این پادگان یک با چهره زیبا و پر ز محبت وارد اتوبوس ما شد و چیزهایی میگفت که هر کدام مرحم دردهای عمیق و نهفته ی سینه من بود .شروع کرد به صحبت کردن و سخن خودش رو با یک سوال شروع کرد :اینکه ما به چه علتی خلق شده ایم ؟ همه جوابی میدادند ولی حاج اقا جوابشون رو میداد و ثابت می کرد که این نیست .خیلی طول کشید و کسی جواب اصلی مد نظر حاج اقا رو نگفت خسته شده بودیم و تشنه جواب بودیم و در همین حین یکی از بچه های من با حالت عجیب و بغض الودی گفت :اخه خدا خیلی ما رو دوست داره و برا همین ما رو خلق کرده این چیزی جز یک محبت بسیار شدید نمی تونه باشه .واقعا هم راست میگقت .به اون پسر قبطه خودم چون معلوم محبت خدا رو جدی درک کرده ولی من که این همه ادعای مذهبی بودنم میشد به این اشد محبت نرسیده بودم .اینقدر درگیر دنیا بودم و بیخیال از دور برم که نفهمیده بودم چقدر خدا منو دوست داره و چقدر محبت کرده که منو خلق کرده .همه چیز را در اختیار من قرار داده.جایی خوانده بودم که می گفت :اگر پرده های حقایق کنار برود و محبت خداوند به بنده خویش معلوم شود بنده از شدت محبت جان میدهد .همام یکی از یاران امام علی یک سخن امام علی ع را درک کرد از شدت محبت همان جا جان داد ولی من چی ؟من با اینکه میدونستم چقدر خدا منو دوست داره که حد نداره باز در محضر خدای بزرگ گناه میکردم .چقدر انسان باید بی احساس باشد که این همه محبت الهی که بسیار واضح هست رو ببینه و در عوضش گناه کنه.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند/ فرزند و ایال و خانمان را چه کند / دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی /دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
خدایا من را ببخش که بنده خوبی نبودم تو همیشه خوبی میکردی به من ولی من بیخیال بودم .زندگیم مانند گاوی شده بود که برای آسیاب دور خودش پر می خورد .من فراموش کردم ولی تو هی مرا صدا میزدی که به من یاد اوردی کنی که فقط خودتی که باید بهت رو بیاورم نه چیز دیگری.
نمونه اش همین راهیان نوری که رفتم و آن وسیله و ابزاری که توی این راه به من دادی که بهتر بهم یاداوری کنی .
اونجا فهمیدم شهدا به معنی واقعی کلمه عاشق تو بودن و جز تو چیز دیگری رو نمی دیدند واقعا هم همینه در این جهان چیزی جز تو نیست و هر چیزی جلوه ایی از توست و تو را نمایان میکند .این پنجره های رنگی قدیمیا رو دیدید ؟وقتی نور خورشید بهش میتابه به چند رنگ در میاد .خدا هم مانند خورشیده تابیده و جلوه هایی رو نمایان کرده یکی شده کوه یکی شده بدن انسان و . در دل هر ذره بشکافی خدایی بینی و این جاست که باید گفت که چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید .
سوال دوم حاج اقا این بود ما برای چی زندگی می کنیم ؟ دوباره شروع شد به جواب دادن بچه ها .بعضی ها جدا جواب خوبی میدادند .ولی جدا شده از خودمون ببپرسیدم برای چی زندگی می کنیم ؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نوشته عین صاد
 
 

 




بسم الله الرحمن الرحیم
اینها را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند، و بر من رحمت آورد، بلکه نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم، و آتشفشان درونم را آرام کنم.
هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا می شد، و آتشی سوزان از درونم زبانه می کشید و دیگر نمی توانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم، آنگاه قلم به دست می گرفتم و شراره های شکنجه و درد را، ذره ذره از وجودم می کندم و بر کاغذ سرازیر می کردم… و آرام آرام به س و آرامش می رسیدم.
آنچه در دل داشتم. بر روی کاغذ می نوشتم و در مقابلم می گذاشتم، و در اوج تنهایی، خود با قلب خود راز و نیاز می کردم، آنچه را داشتم به کاغذ می دادم و انعکاس وجود خود را از صفحه مقابلم دریافت می کردم، و از تنهایی به در می آمدم…
اینها را ننوشته ام که بر کسی منت بگذارم، بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و درد و شکنجه درونم را تقبل کرده اند…
اینجا، قلب می سوزد، اشک می جوشد، وجود خاکستر می شود، و احساس سخن می گوید.
سعی بر این دارم مطالب و دل نوشه های خودم را در وبلاک نشر دهم .

 
به نام وجودی که وجودم از وجود اوست
الان همه جا پر شده از هشتک های #عید خود را چگونه گذراندی:
اوایل عید من که بهترین ایام من بود چون توی مهمونی خدا بودم .سه روز اول عید اعتکاف بودم
میگن سالی که نت از بهارش پیداست اول بهار ما توی خونه خدا گذشت .
شب اول اعتکاف ساعت یک شب رفتیم جلسه .صحبت های سید انجوی و مناجات حاج حسن جوکار دلامون رو اماده کرد برای اعتکاف خوب .
بعد نماز صبح تا ساعت نه و نیم اینا خواب بودیم که من دیگه هر کاری کردم خوابم نبرد .همین جور داشتم به سقف مسجد نگاه میکردم و فکر می کردم .بعد از چند دقیقه خستم شد از بس فکر کردم یه کتابی همراه خودم اورده بودم کتاب زندگی نامه شهید همت . کتاب رو برداشتم یه نگاهی به اطرافم کردم که کجا برم تکیه بدم و شروع کنم به خوندن کتاب دیدم همه خوابن و جایی هم نیست تکیه بدم .مردی که کنارمون می خوابید یه صندلی تکیه دار داشت شانس خوب من ایشون بیدار بود ازشون اجازه گرفتم و صندلیشون رو گرفتم و شروع کردم به کتاب خوندن .هی کتاب رو می خوندم تا وقت بگذره تا دوستام بیدار بشن ولی من کتاب رو تموم کردن اینا بیدار نشدن .خدا رو شکر بلندگوی اعتکاف شروع کرد به کار کردن و مجری برنامه ها برنامه ها رو اعلام کرد که من هیچی متوجه نشدم چون از باند ها دور بودیم .خوشحال شدم که الان اینا بیدار میشن ولی انگار نه انگار .فقط داداش خودم بیدار شد با اون رفتم دستشویی تا اماده بشیم برا نماز ظهر. فکر کنم توی مسیر محل ما تا دستشویی چندین بار پشیمون رفتن شدیم .
چون خیلی صف دستشویی شلوغ بود نه این که دستشویی کم بودا جمعیت اینقدر زیاد بود که هر چقدر دستشویی باشه هم صف تشکیل میشد .
مجبور شدیم توی صف بمونیم .صف دستشویی شده بود محل احوال پرسی .هی دوستان معتکف که اشنا بودن از اونجا رد میشدن و ما رو می دیدن و می امدن پیش ما .فکر کنم بعد یه بیست دقیقه ما به مقصد رسیدیم .
یکی از بهترین لحضات اعتکاف برا من وقت نماز هاش بود .
بعد نماز دعای ماه رجب رو می خوندن .خیلی عاشق این دعا هستم .یکی از تاسف های که الان دارم
اینه که خیلی کم روی مضمون این دعا وقت گذاشتم .
خیلی دعای زیبایی هست و همچنین خیلی زیبا می خوند 
 
بعد نماز دوباره رفتیم سر جای خودمان .کارمون شده بود یا پانتومین بازی کردن یا اذیت کردن هم و یا صحبت کردن با هم یا دور زدن در فضای مسجد تا وقت بگذره و یادمون بره گشنگیمون رو .دقیقه های ساعت زودی میگذشتم.
حوالی اذان مغرب بود .یکی از بچه ها کارت ها رو ازمون گرفت و رفت توی صف شلوغ غذا .ما هم رفتیم وضو بگیریم .قید صف دستشویی رو زدم خیلی شلوغ بود فقط رفتم وضو بگیرم .داشتم بر میگشتم که یهو صدای قران خوندن قاری تمام شد و صدای الله اکبر بلند شد .
همین که الله اکبر گفته شد همه انگار که خیلی منتظر همچین لحضه ایی بودن شوت و هورا کشیدن .
صف های نماز رو تشکیل دادیم و دوباره عاشقانه نماز رو خواندیم و بین دو نماز دعای ماه رجب با همان نوا خوانده شد .
بعد نماز رفتیم سر جامون و افطاری کردیم .خیلی گشنم نشده بود و نتونستم تمام غذام رو بخورم .بعد غذا شروع کردیم به میوه خوردن .
در همین حین با هم حرف میزدیم و شوخی میکردیم .میگن توی اعتکاف باید کم حرف بزنی و بیشتر فکر وعبادت کنی ولی کار ما برعکس بود همش داشتیم حرف میزدیم و خوش بودیم کنار هم .برا همین خیلی زود ساعت ها میگذشت .
اون شب شبه عید بود و قرار بود ساعت دوازده و نیم بریم توی صحن مسجد و سال تحویل رو اونجا باشیم .ما خیلی زود تر از وقت تعیین شده رفیتم تا جایی برای تکیه پیدا کنیم .من بودم و داداش گلم .رفتیم کنار یک اسپیلت نشستیم و تکیه دادیم .اول جلسه تلاوت زیبایی خونده شد بعد اقا سید انجوی شروع کرد به صحبت کردن .من هر سال ،سال تحویل حرم امام رضا بودم و سال تحویل رو توی خیابان های امام رضا میگذروندیم ولی امسال چون اعتکاف بود توی خونه خدا سال تحویل بودیم .چند دقیقه به سال تحویل مانده بود من خیلی خسته بودم و احساس خواب الودگی داشتم دو سه بار هم خوابم برد ولی هی بیدار میشدم .اخه میترسیم سال تحویل بشه و من خواب بمونم و سالم پر از خواب باشه .
فکر کنم یه پنج دقیقه مونده بود به سال تحویل به رسم هر سال که ما حرم امام رضا بودیم یه کلیپی پخش کردن که دلا رو راهی مشهد رضا کرد خیلی دلم تنگه امام رضا شد بود در صورتی که دو سه هفته قبل سال تحویل اونجا بودم .
بعد از اینکه دلا راهی حرم امام رضا شد شروع کردن توی بلندگو ذکر سال تحویل رو می گفتن منم تسبیح توی دستم بود قرار داشتم صد بار ذکر رو بگم ولی هی وسطش خوابم می برد و دوباره از اول میگفتم .لحضه های سال تحویل همه داشتم بلند ذکر می گفتن .صدای خوب و بد توی هم قاطی شده بود .خیلی حال خوبی بود .یا قلب قلوب والابصار با مدبر لیل والنهار یا محول حول و الاحوال حول حالنا الا احسن حال .توی بلندگو بلند سال رو تبریک گفتن سال هزار و سیصد و نود و هشت .همه با بقلیاشون با دوستاشوت داشتن مصافحه می کردن و من تنها داداشم کنارم بود
اومد منو بغل کرد و توی گوشم گفت انشا الله سال خوبی داشته باشی بهم گفت انشا الله سال ازدواج سال قبولی المپیاد و سال پر از عاقبت یخیری.
حواسم پرت اون قسمت دعای داداشم شده بود که گفت انشا الله سال ازدواج ،شد که فراموش کردم منم براش دعا کنم بعد که به خودم امدم منم دهنم رو کنار گوشش گذاشتم و شروع کردم باهاش حرف زدن و دعاش کردن.
بعد از چند دقیقه همه منتظر شعار سال جدید بودن که از دو لب رهبر عزیزمون بشنون .پخش زدنده بود .رهبر که شروع کرد صحبت کردن من ناخواسته بلند تا چهره همچون ماهشون رو ببینم .رهبر سال روف سال رونق تولید قرار دادن .و قرار شد فردا ظهر بیشتر در مورد این شعار صحبت کنن .
بعد از صحبت رهبری حاج حسن جوکار شروع کرد به مناجات خوندن خدایی خیلی صفا کردیم .
.من وسط های مناجات دیگه چشمام باز نمیشد و رفتم از صحن مسجد بیرون و رفتم دستشویی.وقتی دیدم هیچکس توی صف نیس انگار کل دنیا رو بهم داد.بعد که وضو گرفتم با اب بسیار سرد دیگه خواب از سرم پرید و رفتم سر جام پتو انداختم روی سرم و ادامه مناجات رو زیر پتو گوش میدادم .
مناجات زیر پتو رو تجربه کردم .موقع ی که شد جانمازم رو که مثل یه جیب بود از جیبم در اوردم و شروع کردم نماز خوندن .
نمازم تموم شد که دوستام اومدن و همه تازه همو دیده بودیم و شروع کردیم بغل کردن هم سال نو رو تبریک گفتن .
هنوز خیلی مونده بود تا اذان صبح .ما نشستیم دور هم صحبت کردیم هم بحثمون علمی بود هم بحثمون خنده دار بود حسابی می خندیدیم بعد از صحبت کردن یکی از بچه پیشنهاد بازی داد .چهار تا شدیم شروع کردیم به پانتومیم بازی کردن .اینقدر در حین بازی خندیدیم که دل هممون درد گرفت .من در حین بازی حالم خوب نبود چون داداشم همون شب کلیه اش که سنگ داره درد گرفته بود و احساس درد شدیدی داشت.
بعد بازی و اجیل خوردن حین بازی یکی از بچه ها رفت توی صف برا گرفتن غذا .وقتی غذا رو اورد یه چفیه انداختیم و کنار هم غذا رو خوردیم و بعد غذا رفیتم دستشویی برای اماده شدن برای نماز .من از دور وقتی صف دستشویی رو دیدم حالت چهرم عوض شد .همون جا  به خدا گفتم ای خدا یه کاری کن زودی برسیم به نماز .در حین رفتن به دستشویی بودیم یکی جلومون رو گرفت گفت نمیشه برید دستشویی مسجد باید از مسجد خارج بشید برید دستشویی حرم .ما هم همین کار رو کردیم .نمیشه از مسجد خارج بشی مگر برای کار های ضروری .به ما یه کارتی دادن و رفتیم از مسجد به سمت حرم شاهچراغ یه سلامی به اقا دادیم و سریع رفتیم دستشویی .از اینکه صف نبود خیلی خوشحال بودیم .سریع کارامون رو کردیم و رفتیم سمت مسجد .بیرون مسجد پر بود از مسافران نوروزی .خیلی وضع مردم خراب بود .توی حال اعتکاف بودم از یه گوشه ایی سر به زیر وارد مسجد شدم.صف های زیبای نماز رو تشکیل دادیم و نماز صبح رو به جماعت خوانیدم چه حال خوبی بود .بعد نماز دعای ماه رجب خوانده شد.و بعدش دعای زیبای عهد رو که حفظ بودم رو خوندم وبعد راهی خواب شدیم .خاموشی زدن و همه خوابیدن .منم کنار داداش گلم خوابیدم .طرف های ساعت هشت و نیم ،نه بود که بیدار شدم .همه خواب بودن .خیلی صحنه باحالی بود .
 

بعد از اینکه نگاهی به دور و برم انداختم رفتم یه وضویی بگیرم .دیگه فهمیده بودم کی برم که خلوت باشه .وقتی داشتم میرفتم از راه دور دایی عزیرم هم دیدم که بیدار بود به خودم گفتم بعد از وضو گرفتم برم پیشش یه سلام و عید مبارکی بهشون بگم .

و همین کارم کردم .روز دوم همش منتظر این بودم تا ظهر بشه و رهبری بیان صحبت کنن.

توی این مدت یاد حرفی از راهیان نور افتادم که میگفت :من با یک واسطه از رهبری شنیدم که به ما فرمودند که روی گام دوم انقلاب کار کنید و گفته بودن من روی نوشتن این بیانیه خیلی وقت گذاشتم .روی سخن این بیانیه جوانان هست بیشتر

برا همین به خودم گفتم تا ظهر که قراره رهبری صحبت کنن یک بار این بیانیه رو بخونم .

حاج حسین یکتا میگفت این بیانیه گام دوم انقلاب جوری طراحی شده که دیگه پرچم ظهور رو به بالاترین نقطه خودش برسونیم .

وقتی بیانیه رو خوندم قشنگ فهمیدم وظیفه من الان به عنوان یه فرد منتظر چیه؟

دریافت گام دوم انقلاب

هفت گام این بیانیه یعتی هفت منزل گاه عشق هفت راه رسیدن به یار که روی هر کدام باید حسابی کار کرد .

بعد که حسابی روی این بیانیه فکر کردم موقع اذان ظهر شد .توی بلند گو اعلام شد توسط مجری اعتکاف که نماز جماعت به امامت اقای دژکام

نماینده ولی فقیه و امام جمعه شیراز برگذار و بعد نماز ایشان صحبت می کنن .

بعد نماز عصر رفتم جایی رو پیدا کردم که تکیه بدم و گوش بدم به حرف های اقای دژکام .ایشون روی گام دوم انقلاب صحبت کردن و به سه کار ما را دعوت کردن و در مورد هر کدام جدا صحبت کردن 1.صبر2.ذهد 3.تلاش و کوشش مجاهدانه

بعد از اتمام صحبت رفتیم یکم استراحت کردیم تا اماده بشیم برای صحبت رهبری

رفتم جلوی صحن مسجد نشستم تا بهتر گوش کنم .

خیلی تاسف خوردم چرا یه قلم با کاغذ نیاوردم تا نکات مهم رهبری رو ثبت کنم

رهبری صحبت های خودشون رو به چهار بخش تقسیم کردن

یک موضوع درباره‌ی سال جاری است یعنی همین سال ۱۳۹۸؛ یک موضوع به مناسبت و درباره‌ی مسائل غرب و مسائل ما با دولتهای غربی است؛ موضوع سوّم درباره‌ی اقتصاد و

شعار امسال است که عبارت باشد از شعار رونق اقتصادی؛ و موضوع آخر و چهارم، سخنی است با جوانان عزیزمان درباره‌ی مسائل کشور، مسائل آینده، و مسائل انقلاب.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/42058/13980101_25076_16k.mp3

.عصر توی شبستان مسجد جلسه ای زیبایی برای سال تحویل تدارک دیده بودن قاری بین المللی دعوت کرده بودن .همسر شهید صحبت کرد .من خیلی حال رفتن نداشتم .بیرون شبستان داشتم گوش میدادم .

ولی بعد که بچه ها تعریف می کردن پشیمون شدم .بچه ها میگفتن که مراسم عقد هم بوده و خیلی باحال بوده و همچنین مراسمات دیگری.

وقت نماز مغرب و عشا رفتیم تجدید وضو دوباره رفتیم بیرون مسجد و کارت گرفتیم رفتیم حرم smiley

زودی برگشتیم نماز رو خوندیم با تمام صفای خودش.

قرار شده بود بریم در جمع بچه های دیگر و دوستان که جای دیگری نشسته بودیم غذا بخوریم .با اونا حدودا یه بیست نفری میشدیم .اونجا نمی دونم چجوری ولی خیلی غذا گیرمون میومد .بعد غذا همه نشستن بچه ها و دو تا گروه شدن و یه پانتومیم بسیار باحال و سخت برگذار کردن .

ولی من بازی نکردم چون داداشم هنوز کلیه اش درد میکرد و احساس درد داشت رفتم پیشش تا احساس تنهایی نکنه .چون شنیده بودم بهترین درمان هر دردی عشق و محبته .

شب ،شب شهادت بانو زینب کبری بود .از حاج مهدی سلحشور و حاج رضا بذری دعوت شده بود برا جلسه امشب .

ما زودی رفتیم تا جایی پیدا کنیم برا تکیه دادن ولی متاسفانه پیدا نکردیم .داداش جوادم خیلی نیاز داشت جایی تکیه بده برا همین برگشتم رفتم همون صندلی مرده رو اوردم بهش دادم وقتی بر گشتم دیگر جایی برای خودم نبود که بشینم برا همین رفتم بیرون سر جای خودم نشستم و قرار شد سخترانی که تموم شد یرم داخل اگه جا شد .

وقتی جلسه شروع شد و سید شروع کرد به صحبت کردن چند تا از بچه های مسجدمون به عنوان مهمان اومدن پیشمون

گرم صحبت بودیم که اصلا حواسمون به جلسه نبود و هیچی از سخنرانی رو نشنیدیم .

بعد که حاج مهدی شروع کرد به مناجات اینگار فنر برخواستم و سریع رفتم داخل

نمی دونم چرا ولی انگار ادم های بهت زده اصلا حال جلسه رو نداشتم ولی اینقدر حاج مهدی زیبا مناجات می کرد که نمی تونستم برم

بعد مناجات حاج رضا بذری یه مناجات و روضه زیبایی خوند و بعدش شروع کرد به مداحی ،خدایی صدای زیبایی دارند ایشون و سبک های زیبایی برای مداحی میسازن

روضه و مناجات | مهدی سلحشور
http://bit.ly/2HNL1H5

روضه و مناجات | رضا بذری

http://bit.ly/2CxK963

روز سوم روز اعمال ام داوود بود ساعت ده که بیدار شدیم رفتیم که اعمال ام داوود رو انجام بدیم .روز جمعه بود قرار بود بعد نماز جمعه ما هم نماز جماعت برگذار کنیم .نماز خوندیم و اعمال ام داوود رو مردم انجام دادن ولی من سررسیدم رو برداشتم رفتم توی یه حجره ایی نشستم و برا خودم سالم رو برنامه ریزی کردم و بیشتر هدفم این بود که بتونم گام های رهبری رو امسال انجام بدم .

بعد از اعمال ام داوود جلسه ی وداع برگذار شد ولی من بازم نشستم فکر کردن و نوشتن برنامه امسالم توی خونه خدا .

نزدیک های نماز مغرب وعشا بود خیلی حالم گرفته بود.خیلی زود گذشت .میرفتم گوشه ایی مینشستم و گریه می کردم .وقتی اذان رو گفتم اخرین نماز اعتکاف رو هم خونیدم

اخرین دعای ماه رجب رو هم خوندیم .اعتکاف هم تموم شد .من دوست نداشتم دل بکنم .حالم گرفته بود .بعد نماز یه چند دقیقه ایی پای سجاده نشستم به راز و نیاز

وقتی داشتم بر میگشتم حال بچه ها رو نگاه می کردم

لحضات خداحافظی :

 

وداع با اعتکاف crying

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها